آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

یک روز برفی در جاده سولقان

در یک روز برفی که مادر جون و خاله الناز هم خونمون بودند, قصد رفتن به جاده سولقان رو کردیم. همونجا هم برف شروع به باریدن کرد ولی ما همچنان روی تصمیممان موندیم و راهی شدیم. خوشبختانه بعد از مدتی برف قطع و هوا خیلی مطلوب شد. ما هم از این فرصت استفاده کردیم و برف بازی خوبی کردیم. نکته جالبش اینجا بود که راشین شدیدا مشتاق برف بازی بود و وقتی بهش گفتم "میخواهیم بریم ددر" گفت که " ددر نه, برف بازی " و خیلی بامزه برفها رو برمیداشت و سمت ما پرت میکرد. بعدش رفتیم رستوران تا ناهار بخوریم. قبل از ناهار هم چای ذغالی سفارش دادیم و آیلین و راشین شدیدا به خوردن چایی با نبات علاقمند شدن. در حالیکه تا قبل از این راشین اصلا چایی دوست نداشت و آیلین هم خیلی کم می...
28 دی 1398

22 ماهگی راشین

در ماهگرد 22 ماهگی راشین برف خوبی اومد و طوری شد که بابا ایمان آیلین رو برد کلاس زبان و ما دیگه همراهش نرفتیم و قرار شد بعدا ما بریم دنبالش و آیلین رو بیاریم. ولی بعد از اینکه آماده شدیم برنامه عوض شد و بابای ریحانه رفت دنبالشون. با این وجود چون راشین ذوق بیرون رفتن داشت دلم نیومد و بردمش برف بازیِ. جالب بود که دفعات قبل خیلی علاقه ای به برف بازی نشون نمیداد ولی ایندفعه با شوق زیاد برفها رو برمیداشت و پرتاب میکرد و از راه رفتن توی برفها لذت میبرد. قبل از برگشتن آیلین دوباره برف شروع به باریدن کرد و ما مجبور شدیم خونه برگردیم. بعد از اینکه آیلین اومد مجددا رفتیم برف بازی و خوشبختانه زهرا و حنا هم اومدن و باعث شدن یه روز برفی خوبی داشته با...
19 دی 1398

مسافرت چابهار

5 دی ماه به قصد سفر چابهار, رفتیم فرودگاه و راشین جون اولین هواپیمای عمرش رو سوار شد. با اینکه پروازمون ساعت 6 صبح بود ولی راشین و آیلین زود بیدارشدند و سرحال بودند. البته راشین توی هواپیما خوابید و بلند شدن هواپیما رو متوجه نشد اما در کل خوب بود و اذیت نشد. بعد از فرود در چابهار و گرفتن هتل, ساحل دریا کوچیک رفتیم و بچه ها مشغول شن بازی و آب بازی شدن و حتی تاب هم سوارشدن. فقط بدیش این بود که دو روز قبل از مسافرت راشین مریض شد و با وجود اینکه دکترش گفت که فقط سرماخوردگیه و مشکل خاصی نداره, ولی آبریزش بینی شدیدی داشت و همین باعث بی حالیش شده بود. روز دوم به دیدن تمساحهای ایرانی که به گاندو معروفند, رفتیم. دیدن تمساحها و غذا دادن بهشون برا...
13 دی 1398

شب یلدای 98

امسال به مناسبت شب یلدا, خونه عمه تهمینه دعوت بودیم و جشن تولد درسا جون هم بود. شب خیلی خوبی بود و به همگی خوش گذشت. البته چون شب یلدا روز شنبه بود, 2 شب زودتر جشن یلدا رو گرفتیم. به همین خاطر شب یلدای اصلی هم خونه خودمون تدارک دیدیم تا خیلی هم خالی از لطف نباشه. ماشاله آیلین و راشین اونقدر با رقصیدن و بازیهاشون سرمون رو گرم کردند که یکدفعه دیدیم ساعت 12 شده و شب خیلی خوبی رو کنار هم سپری کردیم. ضمنا آیلین یه نقاشی خوشگل برای شب یلدا کشیده بود که برامون به یادگار موند. ...
13 دی 1398

عکسهای آتلیه راشین

قبل از اینکه موهای راشین رو کوتاه کنیم بردمش آتلیه تا چند تا عکس ازش بگیریم. ولی متاسفانه فایل عکسها رو نداشتم و ناچارا از روشون عکس گرفتم. ...
13 دی 1398
1